دانلود و نقد کتاب
هر بار با یک بهـــــــانه ، حتی یک بهانه کوچــــــــک از تو یادی می کنــــــم ... ! چه خبر از دلت ، ای خوبِ من ؟ او هم تنگ می شود گاهــــی ؟!بی قراری چه ؟به یاده خاطره ها،به یاد خنده ها و سرخوشی ها،بی قراری می کند ؟ از احوالات و روزگارت برایم بگو ... روزهایت زود می گذرند یا نه ،آنها هم مثل روزهای من جان می کاهند؟! چشمانت گه گاهی خیس می شوند،یا چشمه شان خیال جوشیدن ندارد ؟ خواب شبهایت چطور است ؟ بی خیال و بی دغدغه به خواب میروی ، یا تو هم مثل من شب زنده داری ؟ راستی ... دلت با دیگران هم مهربان است ؟ همچو روزهایی که با من مهربان بود ؟ دلگیر نشو ... کمی درد دل می کنم ، فقط گوش کن ! تو را نمی دانم ... اما من ... بعد از تو ... نه ! بعد از تو "من " دیگر "من " نبودم ! یک "او" شدم که دیگر نمی شناسمش ! "او" بعد از تو نه مهربانی را دانست که چیست و نه عشق را ! سنگ که نه اما سرد شد ! تقصیرِ تو نیست خوبِ من ! تقصیر "من " هم نیست که " او " شده ام ... تقصیر خدا هم نیست ... تقصیر هیچ کس نیست ! تقدیر من این بود ... تقدیر تو دیگری ... تقدیرم به کنار ... من فقط ... "او" را نمی بخشم که بعد از تو " من " را فراموش کرد ... ! + تقدیر به کنار ... من "خودم" را نمی بخشم ... ! "سارا زیبایی" دانلود رمان چشمان من : نویسنده : نادیا نصیری "نــ ــانــآ" لینک دانلود (pdf) : http://s2.picofile.com/file/7843268816/Cheshm_Haye_Man.zip.html دانلود رمان میخواهم زندگی کنم اثر فاطمه حاجی بنده
بخشی از این رمان :
بازم دیر کردی ؟
- متاسفم اما . . .
همیشه همین رو می گی ، عجله کن داره دیر می شه . به راه افتاد و دوستش او را دنبال کرد . سکوت بین راه حامد را خسته کرد و گفت :
امروز چرا دیر اومدی ؟
سرش را بلند کرد و گفت : تو که می دونی تا شیرم رو نخورم مامان نمی گذاره بیام بیرون .
- مگر تو بچه ای ؟
با ناراحتی گفت : برای مامان بله !
حامد بر سرعت قدم هایش افزود و گفت : سریع بیا که حوصله فریاد های عابدی رو ندارم . همراهش به فکر فرو رفته بود دوست داشت با حامد حرف بزند و از آنچه در تمام مدت آزارش داده بود سخن بگوید اما نمی توانست . حامد بهترین و عزیز ترین فرد زندگی اش بود با این که تمام روز و شبهایش با او می گذشت اما حامد هنوز هم در مورد او چیزی نمی دانست . نزدیک باشگاه برای لحظه ای ایستاد . حامد با تعجب گفت : پس چرا نمی آیی ؟
خندید و گفت : می خوام خودم رو برای فریاد های آقای عابدی آماده کنم
لینک دانلود :
mikhaham-zendegi-konam
دانلود رمان چشمان وحشی اثر راضیه بلوچ اکبری
بخشی از این رمان :
سلام مامان!چه طوری؟
- -سلام دخترم!برگشتی؟
- همینطور که یقه ی مانتوم را در دست گرفته بودم و خودم را باد میزدم ، گفتم:
- -اوه.....اوه! چه قدر هوا دم کرده،مردم از گرما!
- مادر با مهربانی نگاهی به چشمانم کرد و گفت :
- عزیزم!برو لباستو عوض کن و ابی هم به سرو صورتت بزن،من میرم میز رو اماده میکنم.
نفس حبس شده ام را بیرون فرستادم و با بی حوصلگی پله ها روطی کردم،تا به طبقه بالا رسیدم.بعد از تعویض لباس و شستن دست و صورتم به طبقه پایین رفتم.
بوی قرمه سبزی مادر فضای اشپزخانه را پر کرده بود. شکمم از گرسنگی به قار و قور افتاد.مادر بشقاب برنج و خورش را جلوی من گذاشت. با عجله بسم الله گفتم و قاشق رابه طرف دهان بردم.انصافا قرمه سبزی مادر ، هم رنگ و هم طعم خوبی داشت.زیر چشمی نگاهی به او کردم و گفتم:
-شما نهار خوردید؟
لینک دانلود :
cheshmane-vahshi
دانلود رمان اسیر تقدیر عشق اثر نادیا کیانی
بخشی از این رمان :
بهشهر،جاده ی«التپه»
باوجود آن که تابستان تازه آغاز شده بود،اما به نظر می رسید که چل? تابستان است،آن هم تابستانی نمناک و شرجی.هوا آنقدر شرجی بود که نفس کشیدن را مشکل می ساخت.آرش با بدنی خیس از عرق،وزن بدنش را به چوب دستی چوپانیش منتقل کرده بود و با چهره ای درهم کشیده به آسمان ابری و گرفته نگاه می کرد.رطوبت گرم و سنگین
با احساس بیهودگی تو کاملا هماهنگی داشت.
دو ساعتی مانده به ظهر نسیمی شروع به وزیدن نمود.از نوازش باد ملایم بر گونه اش لذت می برد،هرچند نسیم خنکای زیادی نداشت اما جای امیدواری بود.رفته رفته آسمان تیره تر می شد.ابرهایی از طرف مغرب،تیره و دودی رنگ،فصای آسمان را دربر می گرفتند وهمراه با آن برقی در آسمان ظاهر می شد و سپس غرشی در فضا می پیچید،صدای کوبش آن بالای سر جنگل به طور منظم و شاداب می ترکید.مردمان تشنه به بارش و کلاف? از گرما با شنیدن صدای خوشایند منتظر باران نشستند.
لینک دانلود رمان:
asire-taghdir-eshgh
Design By : Pichak |