سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

http://axruz.persiangig.com/1234558778/35851722936706821912.jpg

دیگه عاشق شدن ناز کشیـــــــدن فایده نداره ،نداره

دیگه دنبال آهو دویدن  فایده نداره نداره

وقتی ای دل...به گیسوی پریشون می رسی خودتو نگه دار

وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی خودتو نگه دار، خودتو نگه دار

دیگه عاشق ششدن ناز کشیدن فایده نداره نداره

دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره نداره

ای دل دیگه بال و پر نداری

داری پیر می شی و خبر نداری

ای دل دیگه بال و پر نداری

داری پیر می شی و خبر نداری

وقتی ای دل به گیسوی پریشون می رسی خودتو نگه دار

وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی خودتو نگه دار خودتون نگه دار!


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/15ساعت 6:51 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

روزی که بی‌کس و تنها، پر از سکوت

لبریز موج خموشی، شدم کمان

از روشنای صبح، فراری شدم چو ماه

مانند مورچه، سیه بخت، در هبوط

دیدم کنار پنجره یک سار مرده بود

. . .شیشه با سنگ به لبخند

دماقش هم چاق!

ماهی میان تنگ، از یاد رفته بود . . .



من خدا را دیدم

که در آن تنهایی

میله‌ی بافتنی در دستش!

کشور ژاپن را ، که از آن زلزله درجا زده بود

باز از نو می‌بافت

در همان حال که در چای نبات؛ فوت سردی می‌کرد

به نظر حرفی زد . . .



من خدا را دیدم

گله‌مند و بغضناک

به تمام خاکیان مدعی بر افلاک

گوش‌زد کرد که هان!

شاید این قرعه که امروز به آن مردم خورد

مسری و عام و فراگیر شود

و دلم از سبد سبز دعا سیر شود



من خدا را دیدم

که در این لایحه‌ی تلخ ، پر از تبرئه بود

بیست روزی که گذشت

زیر آن خرمن آوار و دعای مردم

کودکی زنده برون شد از دام

پیرمردی به سلامت، خندید

و به فرزند بزرگ خود گفت:

« چه عجیب است خدا!»



من خدا را دیدم

که به ناشکری ما می‌‌گریید

او رها کرد کلاف نخ را . . .

ماهی از تنگ برون آمد و گفت:

«مرده‌ام ، بهتر از این زنده‌ی بی همنفس است

و همانجا جان داد . . .»



من خدا را دیدم

که به یک خلقت تلخ!

او به قفل درب بی‌بند بهشت . . .

خوب. . . می‌اندیشید


نوشته شده در پنج شنبه 90/1/25ساعت 8:21 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
صدر پیغام آوران حضرت باری تعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرد ..
گرچه آدم زنده بود


از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت

قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی است

من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار ..
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بردار،
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای، جنگل را بیابان میکنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است...

زنده یاد فریدون مشیری


نوشته شده در چهارشنبه 90/1/24ساعت 10:49 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

http://imandoostie.persiangig.com/image/10-labkhand/matn.jpg
یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت
دیوانه ای به دام جنونم کشید و رفت
پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد
اما مرا به عمق درونم کشید و رفت
یک آسمان ستاره ی آتش گرفته را
بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت
من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت
خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت
تا از خیال گنگ رهایی رها شوم
بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت
شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق
مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت
تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم
رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت
دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم
از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 10:37 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |



منو تو آغوشت بگیر خدا ، می خوام بخوابم
آخه تو تنها کسی بودی که دادی جوابم
منو تو آغوشت بگیر ، می خوام برات بخونم
روی زمین چه قدر بده ، می خوام پیشت بمونم

کی گفته باید بشکنم تا دستمو بگیری
خسته شدم از عمری غربت و غم و اسیری
کی گفته باید گریه ی شب هامو در بیاری
تا لحظه ای وقت شریفت رو واسم بذاری

توی آغوش تو آرامش محضه
منو با خودت ببر حتی یک لحظه
بغلم کن ، منو بردار ، ببرم دور
ببرم از این زمین سرد و ناجور

وقتی باید واسه ی رها شدن یه بی فروغ بود
واسه آرامش نسبی ، کلی حرف های دروغ بود
توی دنیا هر چیزی قیمتی داره حتی وجدان
این ها رو هیچ جا ندیدم نه تو انجیل ، نه تو قرآن
وقتی دنیا همه حرف پوچ و مفته
صدای هق هقت رو پس کی شنفته
تو که می گی پیشمی تا لحظه ی مرگ
این که می گن می شکنی ، رنجم می دی ، بگو کی گفته

توی آغوش تو دیگه تنها نیستم
هر نفس اسیر دست غم ها نیستم
دیگه عاشقانه تر از عاشقانه ام
واسه موندن دیگه با بها بهانه ام
توی آغوش تو از درد خبری نیست
از دروغ و حرف های زرد اثری نیست
نمی بینی کسی از هراس نونش
جلوی حرف ناصواب بنده زبونش

توی آغوش تو آرامش محضه
منو با خودت ببر حتی یک لحظه
بغلم کن ، منو بردار ، ببرم دور
ببرم از این زمین سرد و ناجور

توی آغوش تو ، آغوش تو ، آغوش تو ، آغوش تو


نوشته شده در دوشنبه 89/10/6ساعت 1:34 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

   1   2   3   4   5   >>   >

Design By : Pichak