سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

رمان رز کبود


دانلود رمان رز کبود اثر فهیمه رحیمی




بخشی از این رمان :


مات و مبهوت چشم به دهان پسرعمو رسول دوخته بود که داشت با آب و تاب خبر معاون سیاسی شدن آقا نعیم را تعریف می کرد و از او متعجب تر خانم و آقای رازقی بودند که با نگاه ناباور خود به رسول چشم دوخته بودند. نعیم و معاون سیاسی؟! رسول وقتی از سخن باز ایستاد رو به عمویش کرد و پرسید:
ـ شما هم باورتان نمی شود بله؟
عمو گفت:
ـ در کارآیی او که شک نداریم اما چطور بی خبر و بی مقدمه؟
رسول با صدا خندید و گفت:
ـ اگر غیر از این بود جای تعجب داشت. برای نعیم هم شب جادویی به وقوع پیوست و یک شبه معاون شد.
خانم رازقی گفت:
ـ چند روز دیگر هم می شنویم که او با دختری از بزرگان مملکتی ازدواج کرده.
رسول گفت:.....

لینک دانلود 


نوشته شده در دوشنبه 92/1/26ساعت 3:22 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

 

به او بگوییـــــــــــــد ، نبودنش و ندیدنــــــــــش سختــــــــــــ بود . . .

بگوییــــــــــــد جای خالی اش را ثانیه به ثانیه با تمامـــــــــ تار و پــــودمــ حس می کردمـــــــ .  . . !

بگوییــــــــــــد شبـــــــها ، به جای او ، اشک رفیق و همدممـــــ بود . . . !!

تمامــــــ خاطره ها ، کلمه به کلمه حرفها ، همه و همه حتی یک لحظه هم رهایمـــــــ نمی کردند . . . !

از برزخ تنهایی ام برایش بگویید ، که چگونه مرا در آتش فاصله سوزاند و خاکستر کرد  . . . 

آه دردهایــــــــــــــــــــــــــــم . . .

دردهایم را برایش بنویسید تا بخواند ،

بخوانــــــــــــد که درد دارد لبخند زدن و از درون خون گریـــــــــــــه کردن . . . !

بداند که درد دارد سکوت کردن و دم نزدن !

درد دارد روز ها را بدون اون سپری کردن . . . به خــــــــــــــــــــــدا درد دارد . . . !

من گذشتم . . .

نــــــبخشیدم . . .

تنها از این لحظات گذشتم و فراموش کردم !

بپرسید او چه می کند . . . ؟

فردایش را که وجدانش از خواب بیدار می شود . . . ؟

یا که وجدانش را چه می کند ؟

از احوالاتش بپرسید . . . 

شکستنِ دل تا چه حد برایش لذتبخش بود . . . ؟

تنها گذاشتن و فراموش کردن تمام عهد ها چقدر او را آرام کرد . . . ؟

راستـــــــــــــی . . .

از او بپرسید خدایش را کجای زندگی گم کرده که اینطور بی پــــــــــروا قدم برمی دارد ؟؟

خـــــــــــــدا را کجا گم کرده . . . ؟

                                                  کجــــــــــــــا . . . ؟!

 

"سارا زیبایی"


نوشته شده در چهارشنبه 91/8/24ساعت 12:27 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

وقتی از عاشقانه هایت سخن می گویی ، از دوست داشتن هایت با معشوقه ات . . . از حال و هوای شیرین عشق می گویی . . .

و من با تمام وجـــــــــــــــــودم آه می کشم و افســــــــــــوس می خورم . . . !

فکر می کنی کمبود محبت دارم،فکر می کنی به دیگری احتیاج دارم . . . !

کاش می دانستی ، این "آه"این افسوس . . .اینهـــــمه حسرت . . . پشت نقاب گذشته ام پنهان شده است . . .آه می کشم برای گذر زود زمان و حسرت می خورم برای از دست دادن شیرین "ترین"لحظات زندگی ام . . . !

افسوس من ...برای الانِ من است . . . که پــُر شده ام از کینه ... که دیگر مثل تـــــو " دلتنگی"را تجربـــه نمی کنم ... نمی چشم ... چشم انتظار هیچ چیز و هیچ کس نیستـــــم . . . !

هر آنچه احساس می کنم ، کینه است و بغض و نفــــــــــــــرت !

اینها . . . همـــــــــــه . . . . . . حسرت و "آه"مننـــــــد . . .!

کمبـــــــود نـــــــــــــــــــــدارم . . . فقط . . . کمی خسته ام . . . !سنگین شده ام،با اینهمه حس تکراری،قدم برداشتن هم برایم مشکل شده است . . . !

آخـــــــــــــر از پا می افتم . . .

کینه ام تمـــــــــــــام نمی شود . . .

تمامم می کنــــــــــــــــــد . . . !

"سارا زیبایی"


نوشته شده در پنج شنبه 91/7/13ساعت 1:44 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

ثــــــــــــانیه ها را بگــــــــــویید بایستـــــند ،

یک نفـــــر ،

اینــــجا ،

سخت دلـــــش مـــی خــــواهــــد ،

در "زمـــــان" بمــــانـــــد . . .  !

 

"سارا زیبایی"

 


نوشته شده در سه شنبه 91/6/7ساعت 9:23 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

http://www.tasaavir.com/wp-content/uploads/2011/10/fields_14.jpg

 

بیا این با هم بودن ها را به باد بسپاریم . . .

پر شدیم از خیانت ،

لبریزیم از نفرت !

اما . . .

نمی دانم

چرا هنوز لبهایمان دروغ می گویند . . .

بیا این "دوستت دارم"ها را هم به باد بسپاریم ،

دیگر میان من و تو

"دوستت دارم"واقعی پیدا نمی شود . . .

هر دو غریبه شده ایم ،

با یکدیگر،

با واژه به واژه حرفهای هم غریبه شده ایم . . . !

نگاهمان را دیده ای ؟

یخ زده است،

گاه لبریز می شود از خشم

 و . . .

گاه . . .

لبریز از اشک . . . !

اشک برای همه آن اعتماد ها ،

همه آن خنده هایی که ارزان فروختیمشان . . . !

در امروز خود غرق بودیم،

نه آینده را می دیدیم و نه گذشته را به یاد داشتیم .. . !

چه خوش خیال بودیم که فکر می کردیم،

در آسمان عشق چه عاشقانه بال می زنیم !

غافل بودیم از اینکه آسمان من و تو ،

نه آبی بود و نه ابر داشت . . . !

 

"سارا زیبایی"


نوشته شده در دوشنبه 91/4/26ساعت 8:28 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

Design By : Pichak