سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

سال‌ها پیش از این
زیر یک سنگ
در گوشه‌ای از زمین
من فقط یک کمی خاک بودم
همین.

****
یک کمی خاک
که دعایش
دیدن آخرین پله آسمان بود
آرزویش همیشه
پر زدن تا ته کهکشان بود
خاک هر شب دعا کرد
از ته دل خدا را صدا کرد
یک شب آخر دعایش اثر کرد
یک فرشته تمام زمین را خبر کرد
و خدا تکه‌ای خاک برداشت
آسمان را در آن کاشت
خاک را
توی دستان خود ورز داد
روح خود را به او قرض داد
خاک
توی دست خدا نور شد
پر گرفت از زمین دور شد
****
راستی
من همان خاک خوشبخت
من همان نور هستم
پس چرا گاهی اوقات
این همه از خدا دور هستم!


نوشته شده در شنبه 89/6/6ساعت 9:28 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

قلب من
قالی خداست
تار و پودش از پر فرشته هاست
پهن کرده او دل مرا
در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب
برق می زند
قالی قشنگ و نو نوار من
از تلاش آفتاب
***
شب که می شود خدا
روی قالی دلم
راه می رود
ذوق می کنم گریه می کنم
اشک من ستاره می شود
هر ستاره ای به سمت ماه میرود
***
یک شبی حواس من نبود
ریخت روی قالی دلم
شیشه ای مرکب سیاه
سال هاست مانده جای آن
جای لکه های اشتباه
***
ای خدا به من بگو
لکه های چرک مرده را کجا
خاک می کنند؟
از میان تار و پود قلب
جای جوهر گناه را چطور
پاک می کنند؟
***
آه
آه از این همه گناه و اشتباه
آه نام دیگر تو است
آه بال می زند به سوی تو
کبوتر تو است
***
قلب من دوباره تند تند می زند
مثل اینکه باز هم خدا
روی قالی دلم قدم گذاشته
در میان رشته های نازک دلم
نقش یک درخت و یک پرنده کاشته
***
قلب من چقدر قیمتی است
چون که قالی ظریف و دست باف اوست
این پرنده ای که لا ی تار و پودش است
هد هد است
می پرد به سوی قله های قاف دوست


نوشته شده در شنبه 89/6/6ساعت 5:18 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

پسورد:www.novels.parsiblog.com

دانلود جلد اول

دانلود جلد دوم


نوشته شده در شنبه 89/6/6ساعت 5:8 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

نویسنده: ر.اعتمادی

پسورد:www.novels.parsiblog.com

دانلود قسمت اول

دانلود قسمت دوم

دانلود قسمت سوم

دانلود قسمت چهارم

دانلود قسمت پنجم

دانلود قسمت ششم

 


نوشته شده در شنبه 89/6/6ساعت 5:0 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

روزی می آید که آدمی را
با نیمی از سبزی ستاره و
نیمی از طهارت آب ها می بینیم
آنجا
همه با هم از یک زبان
سواد سادگی می آموزیم
.
.
.
روزی می آید که جهان
کودکستان بی در و دروازه ای خواهد شد،
آنجا هر کسی وظیفه ی خود را از « الف » تا « ی »
به نیکی و راستی آموخته است
یکی مهربانی را نقاشی می کند
دیگری گل ها را به خانه نور می خواند
و سومی مشغول سرودن ستاره می شود
آنجا
از نام و نشان قبیله
خبری نیست.
.
.
.
روزی می آید که کودکان برای تماشای کلکسیون کینه
به موزه می روند
تا از جهالت اجداد خود باخبر شوند
آن روز به جای درخت بی ثمر تنهایی
کنار هر کوچه
شکوفه های بهار و برکت و بیداری می روید
.
.
.
روزی می آید که کوچه ها و کپرها و پارک ها را
به نام ستاره و
صلح و
سعادت
می خوانند
روزی که دنیا
دنیای شور و نور و نماز و نیایش است
نیایش بهار و برکت و بیداری
نیایش تو...
ای شکوهمند بی خلل!
ای مهر و ماه!
عشق لایزال!
محبوب مطمئن!
ای نیایش نیکی!
شاعر!
ای مصلح!
انسان!
.
.
.
روزی می آید که به دیدن جغرافیای جهان می رویم
تا به خط بندی
« این مال من و
آن مال تو»
بخندیم.
.
.
.
این است
سرنوشت سپید و ساده ای
که در انتظار انسان است


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/3ساعت 6:15 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

<   <<   51   52   53   54   55   >>   >

Design By : Pichak