سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

یادداشتی بر کتاب افعی ها خودکشی نمی کنند.


 پرسش های هستی شناسانه
«افعی ها خودکشی نمی کنند» نوشته فتح الله بی نیاز طرح پرسش های هستی شناسانه ای است که در طول تاریخ حیات بشر ذهن انسان را به خود مشغول داشته. پرسش هایی که هر قدر زمان به پیش می رود و انسان به فردیت و تنهایی خود نزدیک تر می شود، یافتن پاسخ آن پیچیده تر می شود:
آیا شر و پلیدی، میل به جنایت و آدم کشی، خودکامگی و گرایش به سلطه جویی و در نهایت تخریب علایق بشری در نهاد انسان نهفته است و جزیی از جوهره و سرشت اوست یا کسبی و نتیجه شرایط محیطی بوده و حاصل ساختار سیاسی – اجتماعی است. نویسنده این اثر با پردازش یک فضای علمی – تخیلی در قالب داستان روایی با تکینکی خاص و تا حدودی بکر و منحصر به فرد توانسته مضمامین فرامتنی از این دست را مطرح کند و به پرسش های زیرساختی آن نزدیک شود. کلید روایت یک اتفاق بسیار معمولی و خاص جوامع امروزی است که به شکلی خونسردانه در یک ظرف مکانی آشنا یعنی کشور ترکیه و در شهر استانبول زده می شود. حدوث یک کشتارجمعی در حضور عده ای شاهد عینی.
در همان آغاز، داستان به شکلی ساده اما غافلگیرانه قاتل را وارد صحنه جنایت می کند. آمبولانس اورژانس با عبوری اتفاقی از آن حوالی در جریان قرار گرفته، تلاشی برای به هوش آوردن مصدوم شروع می شود. اما مرد به هوش نمی آید. لحظه ای که اطرافیان از او ناامید شده اند با شوک نهایی بر می گردد. در شرایطی که همه از جمله پلیس به خاطر به هوش آمدنش شکرگزاری می کنند، در نهایت ناباوری به سرعت اسلحه پلیس را از او می گیرد و به سوی اطرافیان از جمله ماموران اورژانس شلیک می کند. در یک چشم به هم زدن عده زیادی در خون خود می غلتند. در این حال قاتل از بهت و شگفتی حاضران استفاده کرده، فرار می کند. راوی پلیس است و مسئوول پیگیری پرونده این کشتار؛ به هر دری میزند، اثری از قاتل به دست نمی آورد. نویسنده برای پرداخت نگاه های هستی شناسانه به پدیده قتل و جنایت و نگرشی درونی به آن موضوع کشتار چند نفر بی گناه را بهانه داستان قرار داده و با ساختن یک رخداد تخیلی وارد مفاهمی خاصی از این دست می شود، مفاهیمی که یک نگاه معتاد و معمولی نمی تواند از پس زمینه پیچیده آن سر درآورد. پلیسی که در دستیابی به قاتل درماده با فرضیه هایی از سوی دانشمندان مواجه شده که مایه امیدواری اش در ردیابی قاتل است. 
ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/12/16ساعت 9:42 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

نقد کتاب« حکایت هیجدهم اردیبهشت بیست و پنج» علی مراد فدایی نیا، به روایت منوچهر آتشی
 

«علیمراد... علیمراد»


ما، در «پستو» ایم. اما ما پستویی نبودیم. آن وقت که ایوان بود، کاش می بودی و می دیدی که چه می کردیم، چه می کردند!
اینجا اما «پستو» است. در پستو ما با هم حرف می زنیم، با هم می شنویم و با همیم. در ایوان ها دیگر کسی نیست. ما، در پستو ایوان می کنیم.
منوچهر آتشی تا بود، مظلوم بود. وقتی که مرد مظلوم مرد. قرار نبود بمیرد. می خواسته مجله در آورد، نقد بنویسد، حرف بزند. او جدا از شاعری همیشه به جانب جریاناتی می رفت که در کنار ادبیات، هنر را بارور می کرد. از حمایت هایش از شعر مدرن، تا تلاش هاش جهت معرفی کتاب های مهم.
در دهه ی پنجاه مجله «تماشا» یکی از مهم ترین صفحات اش قسمت «معرفی و نقد کتاب» بود. خیلی ها در آنجا قلم زدند. آتشی مهم ترین نقد هایش بر روی کتاب های داستان را آنجا قلمی کرد. او چند نقد بر روی داستان دارد که اتفاقا اینجا نقد او را بر کتاب «حکایت هیجدهم اردیبهشت بیست و پنج» از علیمراد   فدایی نیا می آوریم. می آوریم تا به ایوانی ها بگوییم منوچهر آتشی نمرده بلکه به «پستو» آمده. و هم یاد "علیمراد فدایی نیا" کنیم.
علیمراد که از بهترین های داستان نویسی فرم گرا بعد از ابراهیم گلستان بود و حالا کجاست؟!
ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/12/16ساعت 9:40 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

از نتایج نوشتن برای نویسنده بودن


ما از «پستو» ایم. در پستو آنچه که هست، از نیست می‌آید. مثل نام (جن و پری) که هستی است که از نیست می‌آید.
وسوس? نوشتن نزد نجف دریا بندری، همیشه ترجمه‌هایش را تحت تأثیر قرارداده‌است. چه آنجا که درمجله سخن نقد هنر نو می‌کرد و چه بعدها که در «بررسی کتاب» و چند جای دیگر نقد داستان؛ مشخص است که او مترجم است. نقداش بر سنگ صبور چوبک از تسویه حساب‌های ادبی آن دوره است. چه خوب می‌بینیم که یک اثر هنری، شرایط‌اش را خودش تأیین می‌کند و به مرور منتقدین را پس می‌زند.
همیشه نقد در فرهنگ ادبی ما همینطور بوده‌است. نقد زمانه چاپ یک اثر با نقد سالهای بعد او ولو از یک منتقد و برروی یک اثر، دو جور بوده‌است. نمونه‌اش نگاه کنید به رضا براهنی در مجله فردوسی و رضا براهنی در این سالها. وقتی این نقد را می‌خوانید از پستو بیرون بزنید و بروید مقابله کنید با نقد براهنی بر چوبک که آن سالها در فردوسی به صورت سلسله وار چاپ می‌شد و بعدها البته قسمتی از «قصه‌نویسی» شد. نقد نجف بر چوبک از مجله «بررسی کتاب» که در دهه چهل چاپ شده‌ بود برای شما کِش رفتم.
داریوش اسدی کیارس  ------------------------------------------------------------------------------

ادامه مطلب...

نوشته شده در دوشنبه 89/12/16ساعت 9:36 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

بی عرضگی شاعر ، کالاگشتگی شعر

 

  

نقدی بر داستان "قصه آشنا" اثر احمد محمود


کریم شخصیت اصلی داستان که اکنون چهل و چندی سال از عمر او گذشته است در شرف پیری است. موهایش ریخته اند و اندک مویی نیز که باقی مانده سفید شده است. کریم از مشکلات گوارشی نیز رنج می برد. او زمانی دوست داشت فوتبالیست بزرگی شود ، ولی فوتبال را به دلیل مصدومیت نتوانست دنبال کند. بعد از آن به شعر و شاعری رو می آورد ولی در این زمینه هم توفیق چندانی کسب نمی کند. او اکنون کارمند ساده دبیرخانه یک اداره است و چند وقتی می شود که از همسرش به دلیل مشکلات مالی جدا شده است.

            روزی از طرف یک همکلاس قدیمی به نام "میرک" که در آمریکا پزشک متخصص شده و عضو انجمن پزشکان سلطنتی است دعوت نامه ای دریافت می کند تا به همراه بقیه دوستان در مراسمی که به افتخار بازگشت او قرار است برگزار شود ، شرکت کند. کریم به مناسبت بازگشت میرک شعری می سراید تا به محض دیدنش آن را بخواند. اما روز موعود وقتی که به محل مهمانی می رسد ، از دور می شنود که دوستانش به اتفاق میرک مشغول صحبت از او هستند و دارند به شکستش در زندگی زناشویی و شاعرپیشگی اش قاه قاه می خندند. کریم که از شنیدن جملات استهزاء آمیز آنها ناراحت شده است ، کاغذ متن شعر را مچاله می کند و به همراه گلی که خریده دور می اندازد. بعد بدون این که کسی متوجه آمدن و رفتن او شود ، محل مهمانی را ترک می کند.

            اما این تمام داستان نیست. علاوه بر روایت فوق ، داستان پر از فلش بک هایی به کودکی ، جوانی و در کل گذشته کریم است. او در خانواده ای فقیر متولد شده و پدرش تنها یک طواف یا فروشنده دوره گرد تهی دست است. پدر حتی پول ندارد برای کریم که در نقاشی بااستعداد است قلم نقاشی بخرد. کودکی کریم در تضاد کامل با کودکی همکلاس ثروتمندش میرک است. خانواده متمول میرک پس از اخذ دیپلمش او را به بیروت می فرستند تا از آنجا به آمریکا برود و در پزشکی ادامه تحصیل دهد. اما کریم بعد از اخذ دیپلم ، تحصیلات را رها می کند و در آزمون ورودی دانشگاه شرکت نمی کند. همان طور که گفته شد ، کریم در زمینه هایی که به جای ادامه تحصیل دنبال می کند یعنی فوتبال و شاعری توفیقی کسب نمی کند. پس از این که کارمند دبیرخانه می شود ، با همکارش مینا ازدواج می کند و از او صاحب یک فرزند می شود. از مینا می خواهد که دیگر سرکار نرود ، به همین خاطر مجبور است صبح تا شب در اداره و مغازه دوستش کار کند تا بتواند مخارج زندگی اش را تأمین کند. از این روست که دیگر فرصت شعر گفتن و مطالعه ندارد و در جلسات انجمن شعر نیز نمی تواند شرکت کند. از طرفی هر چه قدر او بیشتر کار می کند ، مینا بیشتر خرج می کند و با وجود کار زیاد نمی تواند مخارج خانواده را آن طور که زنش انتظار دارد تأمین کند و به اصطلاح هشتش گروی نهش است. در عوض زحمت های زیاد او ، زنش فقط او را "بی عرضه" می نامد. آرام آرام اختلافاتشان اوج می گیرد و سرانجام به خاطر این که باقی مانده موهایش را به رغم مخالفت همسرش رنگ می کند ، از هم جدا می شوند.

            در "قصه آشنا" مفهوم موفقیت و شکست مادی برجسته شده است. داستان نشان می دهد ارزش و احترامی که در جامعه پول پرست خود کسب می کنیم متناسب با موفقیت مادی ماست. هر چه قدر که طبق معیار های جامعه موفق تر باشیم ، دیگران احترام بیشتری به ما می گذارند. این موفقیت می تواند در زیبایی ظاهری ، توانایی جسمانی و افتخارات ورزشی ، هنر و ادبیات ، تحصیلات و شغل خود را جلوه دهد. کسی که موفق باشد جامعه او را می پذیرد ، حتی اگر فرد موفقیت را از طریق نامشروع کسب کرده باشد. اما کسی که ناموفق است و در رقابت اجتماعی از دیگران عقب مانده باشد ، هر چه قدر هم که شرافتمندانه زندگی کند ، از سوی اجتماع طرد می شود و "بی عرضه" لقب می گیرد.

            کریم در همه زمینه های فوق ناموفق است. زیبایی ظاهری اش را از دست داده است ؛ چرا که موهایش ریخته اند و باقی مانده آن هم سفید شده است. ورزش فوتبال را به دلیل مصدومیت کنار گذاشته است و تنها می تواند آخر هفته مسابقات را در ورزشگاه تماشا کند. شاعرپیشگی اش هم تو خالی است و شعرهایش ظاهراً ارزش ادبی چندانی ندارند. او تحصیلات دانشگاهی ندارد و تنها کارمندی ساده است که حقوقی بخور و نمیر دارد.

            به نظر می رسد ایدئولوژی "مرد موفق" تمام شخصیت های داستان را کور کرده است. این ایدئولوژی به افراد القاء می کند که موفقیت مادی ثمره ابتکار ، پشتکار و کوشش زیاد است. بنابراین اگر فردی ناموفق بود به خاطر تنبلی یا بی عرضگی اش است. در صورتی که مشکل در بی عرضگی کریم و امثال او نیست. او دارد دو شیفت کار شرافتمندانه می کند. مشکل اصلی در نظام اقتصادی ناسالم جامعه است. تنها افرادی موفق می شوند که مانند "میرک" ثروتمند به دنیا آمده اند ، یا ثروتمندان و افراد بانفوذ آنها را مورد حمایت قرار می دهند مانند "ایمن" که با دختر آقای "نیام" کارمند عالی رتبه شرکت نفت ازدواج می کند و شغل بسیار خوب و پردرآمدی پدرزنش برایش فراهم می کند ، یا دست به کارهای خلاف بزنند مانند پدر "کرمی" که استوار شهربانی است و درباره اش شایعات زیادی بر سر زبان هاست و احتمالاً از طریق پول های ناپاکی که او کسب کرده ، پسرش توانسته است در بهترین جای شهر مغازه کالای خانگی دایر کند.

            در این داستان افراد جامعه به کریم شاعر پیشه و شعرهایش به مثابه کالا می نگرند. هر کالایی دارای ارزش فایده ای (Use Value) ، ارزش تبادلی (Exchange Value) و ارزش تبادل نشانه ای (Sign-Exchange Value) است. (Critical Theory Today ، صفحه 62). مثلاً ارزش فایده ای یک خودروی بنز یک صد میلیون تومانی این است که می تواند انسان ها را از مکانی به مکان دیگر جا به جا کند. ارزش تبادلی آن همان قیمت آن است ، اما ارزش تبادل نشانه ای آن برای صاحبش تعلق به قشر مرفه جامعه است.

شعرهای کریم خریداری ندارند و شاعر از طریق این کالا نمی تواند درآمدی کسب کند. پس ارزش تبادلی آنها صفر است. همان طور که مینا همسر کریم می گوید: "صد من شعر به یه بزغاله گر نمیارزه" (قصه آشنا ، صفحه 35). دوستان کریم نیز آن گاه که شاعرپیشگی اش را به سخره می گیرند ، می گویند: "زنش میگه بچه شیر میخواد ، اوس کریم باد به غبغب میندازه و میخونه: ما هم شیریم ، شیران علم" (قصه آشنا ، صفحه 49). حتی خود کریم هم می داند که ارزش تبادلی آنها هیچ است. وقتی که بی پولی و شکست خود را با ثروت و شهرت میرک مقایسه می کند به خود می گوید: "مردم فهمیدن چه کنن! می فهمن! مثل تو وقت را تلف نکردن! ضَرَبَ زیدا – دو زانو نشستی و صرف میر خواندی – ادبیات! شعر!" (قصه آشنا ، صفحه 45)

از آنجا که این اشعار چندان مورد پسند قرار نگرفته اند و به شهرت شاعر نیانجامیده اند ، ارزش تبادل نشانه ای آنها هم صفر است و شاعر نمی تواند بدانها افتخار کند. کریم شاعر بزرگی نیست که زنش حداقل دلش خوش باشد با فرد بزرگی ازدواج کرده و بتواند شهرت و جایگاه اجتماعی اش را به رخ دیگران بکشد. حتی وقتی کریم با زن بدکاره ای به نام مریک درباره شاعرپیشگی اش صحبت می کند ، مریک او را به تمسخر "خل و چل و دیوانه" می نامد (داستان آشنا ، صفحه 26).

تنها ارزش فایده ای این شعرها سرگرم کردن چند مخاطب گهگاهی در جلسات انجمن شعر یا این طرف و آن طرف است و جز آن از دید دیگران کاغذپاره هایی بیش نیستند.

از لحاظ تاریخی ، حیات اقتصادی شاعر وابسته به یک حامی ثروتمند مانند یک پادشاه و خان بوده است و بدون حمایت آنها کمتر شاعری پا می گرفت. حفظ و ترویج آثار شاعر هم از طریق التفات این طبقه مرفه و اشرافی میسر بود. در عصر مدرن ، با گسترش چاپخانه ها ، افزایش سواد عمومی و ظهور خوانندگان طبقه متوسط ، از وابستگی اقتصادی شاعر و نویسنده به طبقه حاکم کاسته شد و اگر کتابی پرفروش می شد وضع معیشت مولف آن هم احتمالاً زیر و رو می شد. کریم شاعرپیشه دیگر نه آن حامی سنتی شعر را دارد تا به امید صله های دریافتی به اعتلای هنرش بپردازد و نه خوانندگانی را که با خرید کتاب اشعارش از او حمایت مالی کنند. او صنعتگری است که کالایی بی ارزش و بی مشتری تولید می کند و چون از لحاظ مالی و اقتصادی ناتوان است ، جامعه کورشده توسط ایدئولوژی "مرد موفق" به او داغ بی عرضگی می زند. بدین ترتیب او هم دچار ازخودبیگانگی می شود و هم توسط خانواده و دوستانش طرد می شود.

 

منابع:

محمود ، احمد. قصه آشنا. تهران: موسسه انتشارات نگاه ، چاپ سوم ، 1377.

Tyson, Lois. Critical Theory Today. USA: Routledge, 2006.

 

منبع:سایت جن و پری


نوشته شده در دوشنبه 89/12/16ساعت 9:33 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

 

پدرمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم!

تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!

اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟

اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضد شعور دارد بدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش می اندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایان زبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت در دوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حماله الحطب!!!

و اگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوار سرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طی طریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تا نبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومن آنچه عفت و تقوی می گویند.

کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان  خدای آسمان را نماز می برید و در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را... 

بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستند...

« دکتر علی شریعتی »

( پدر ، مادر ، ما متهمیم )


نوشته شده در یکشنبه 89/12/15ساعت 10:32 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

<   <<   26   27   28   29   30   >>   >

Design By : Pichak