سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

چطور می شود با یک غده از حرف های ناگفته زندگی کرد ؟

بغض هایی که همه در گلو خفه شدند . . .

اگر سر باز کنند  . . . دنیا را بغض می برد . . .

پر از اشکم . . . پر از حرف !

قدم هایم سنگین شده اند ،

اینهمه حرف در دلم سنگینی می کند . . . !

نگاهم از پنجره به بیرون است . . .

زمین که دیگر هیچ چیز تازه ای برای تماشا ندارد . . .

به آسمان خیره می شوم !

گاه متفاوت . . .

گاه خموش و گاه . . . مرموز !

هوا ، هوای پاییز است !

کاش دل من هم پاییز بود ،

راحت و بی دغدغه می بارید . . .

گاه غرش می کرد و گاه ،

آرام آرام حرف های پاییزیَش را

از درخت خاطرات جدا می کرد و بر روی زمین می ریخت . . . !

دل من فصل تازه ایست ،

که در بین این چهار فصل جایی ندارد . . .

نه ابریست و نه می بارد ،

نه آفتابی و نه برفی !

هیچ ندارد . . . !

باز هم به آسمان خیره می شوم . . .

کاش آسمان دل من هم هر از گاهی ،

هوس آبی بودن می کرد ،

هوس باریدن ،

هوس درخشیدن . . . !

افسوس . . .

جا مانده ام . . .

من در این فصل ناشناخته جا مانده ام  . . . !

 

"سارا زیبایی"

 

 

 


نوشته شده در شنبه 91/6/25ساعت 9:23 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

این تنهایی ام را از من نگیر . . . !

ببین ،

به گذر روز هایم نگاه کن ،

رد پای رضایت را "حس" می کنی ؟

من این تنهایی ام را دوست دارم . . . !

در کوچه پس کوچه های روز هایم

قدم نگذار ،

"عشق" تو ،

"عشق" نیست !

یک "هوس" است ،

"هوسی"که هر چقدر هم محکم تر قدم بگذارد،

باز هم رد پایش را نمی توانی در روزهای من ببینی . . .

اصلا به مرز روزهای من نزدیک نشو !

گذشتن از این مرز ،

به قیمت شکستن سد تنهایی های من است ،

تو نمی دانی ،

بعد از رفتنت ،

این تنهایی تا چه حد ریشه دوانده است !

این مرز را نمی شکنم ،

حتی اگر به قیمت شکستن خودم باشد . . . !

 

"سارا زیبایی"

 


نوشته شده در شنبه 91/6/11ساعت 2:48 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

 

 

 

سراغ من نیا . . .

این تنهایی با حضورت هم از هم نمی پاشد . . .

سراغم را از کسی نگیــــر ،

مبادا در ازدحام آدمهای نیرنگ باز دنیای من،گم شوی . . . 

دیگر به من نزدیک نشـــــو ،

من دور شده ام ،

از هرچه که بوی تعلق می دهــــد ،

از همه رنگ ها و بی رنگی ها،

بریده ام،دلم را از دنیای پوچ و خالی از هر "عشق" بریده ام . . . !!

نگاهت را به دنبال من نگردان ،

من محــــــو شده ام ،

از دید یک مشت نگاه پر هوس محو شده ام ،

کسی نفهمید که 

دنیای من اندازه هیچ نگاهی نبود . . . . !!!

دیگر سراغ من نیا ،

من در غربت شبهایی پریشان شده ام 

که هیچ دستی نتواند از آشفتگی برهاندم ،

هیچ وجودی نتواند وجودم را آرام کند . . .

سکوت می خواهد دلم ،

سکون و آرامش،

تو سکوت نمی کنی،

تو آرام نیستی . . . 

مردم دنیای من در آشوبند ،

آشفته اند . . .

سنگ جلوی پایشان را نمی بینند ،

ضربه می زنند ،

از پشت خنجر می زنند ،

دنیایشان تاریک است . . .

من این دنیا را نمی خواهم . . . 

دلم یک روشنی ناب طلب می کند . . .

یک انگیزه ،

یک قطره صداقت . . . !

نه . . . !

سراغم نیا . . .

تو در دنیای مردم "دنیای" من غرق شده ای ،

تاریکی ات را با دیگری تقسیم کن . . .

هیچ وقت سراغ من نیا . . . !!

 

"سارا زیبایی"

 

 


نوشته شده در دوشنبه 91/3/29ساعت 9:3 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

باد را صدایش بزنیـــــد . . . !

می خواهم صفا و صمیمیت را به دستانش بسپارم 

تا به نا کجا آباد ببردش . . . !

به ماه بگویید بیاید و این معرفت ها را

از روی زمین جمع کند ،

کسی لازمشان ندارد

اینجا بی معرفتی مُد شده است . . . !

دریا را بگویید می تواند دوستی ها را

با ولع ببلعد تا سیــــــــــــر شود . . . !

ما بر روی زمین از این دوستی ها اضافه هم داریم !

به باران گوشزد کنید خودش را خسته نکند ،

این مردم زمینی هیچ گاه شسته نمی شوند !

آتش را بیشتر از همه لازمش دارم ،

هزاران شعله برایم بیاورید ،

می خواهم همه دو رویی ها را بسوزانم و دود کنم و 

بفرستمــــــ هــــــــوا . . . !

 

"سارا زیبایی"


نوشته شده در دوشنبه 90/12/8ساعت 10:54 صبح توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

http://loloyetanha.persiangig.com/jadid1111111111111111111.jpg

 

 

وقت هایی هست که می خواهی در این دنیا نباشی

می خواهی برای یک لحظه هم که شده از زندان تنت آزاد شوی

روح شوی و دیده نشـــــــــــــــــوی ،

وقتی عمـــــری دیگران تو را دیدند امـــــــا نادیده گرفتنتـــــ

چــــــه سود . . . ؟!

وقت هایی هستـــ که چهار دیوار اتاقت

که روزی امن تریـــــــن پنـــــاهگاهت بودند . . .

سعی می کنند صدایت را در گلــــــو خفه کنند

تا آنکــــــه پشت این دیوار است آن را نشنود . . . !

وقت هایی هست که به چشمانت التماس می کنی

دروغ بگویــــند ،

همان وقت هایی که می بینی اما نمی خواهی باور کنی . . . !

"بـــــــــــــــــــــــزرگتــــــــــــــــــــــــرین حمـــــــــــــــــــــــاقت بشـــــــــــــــــر . . . !"

وقت هایی هست که تنهایی و سکـــــــــوت را

به هزاران خنده و سرگرمی که روزی تنها دلیل شادیت بودند

ترجـــــــــــــــــیح می دهـــــی . . . !

وقت هایی هست که خوابی می بینی و آرزو می کنی

"کاش حقیقت داشت . . . !"

و وقت هایی هست که حقیقتی را می بینی و آرزو می کنی

"ای کاش یک خواب بود . . . !"

وقت هایی هست که این "ای کاش " ها به سمتت هجوم می آورند . . .

ریشه ات را از جا بر می کنند و آنقدر در دلت ، در فکرت و در حرفهایت رسوخ می کنند

که زیر آوار بی رحم حسرت و پشیمانی ذره ذره جان می دهی . . . !

وقت هایی هست که با بی معرفتی تمامـــــــ

خدا را از دفتـــــر زندگیتـــ پـــــــــــاک می کنـــــــی

و وقت هایی هم هست که با شرمندگی از نو او را می نویسی،

به سویش می روی . . .

صدایش می زنـــــــــی

و کمک مـــــــــی خواهی . . . !

این همان وقتیست که می تــــــــوانی سرشار شوی . . .

سرشار از "اعتماد"

سرشار از "اعتقاد". . .

می توانی سردی آنهمه تلخی ها را . . .

در گرمی آغوش او حل کـــــــــــنی و

از یاد ببــــــــــری . . .

فقط یکبـــــــــار امتـــــــــحان کن  . . .

 

"سارا زیبایی"

 

 

 

 


نوشته شده در دوشنبه 90/11/24ساعت 8:6 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

<      1   2   3   4   5      >

Design By : Pichak