سفارش تبلیغ
صبا ویژن

































دانلود و نقد کتاب

ز  یاد ها رفته ای زن...دیگر کسی در پی ت نیست،شب های تنهایی آغاز شده وقت سحر نیست....به یاد داری که هر شب تا خود صبح،نوای دلنشین نفس هایت را در گوش کودکت خواندی؟یادت هست که هر شب تا خود صبح،کودکت را از شراب وجودت سیراب کردی؟یادت هست چه مشتاقانه عشق و سخاوتت را نصیب دیگران کردی؟اما ای کاش چون دیگران سنگ می شدی،ای کاش همه اینها را ز یاد برده بودی،کاش هیچ گاه معنای حقیقی بی وفایی و تنهایی را درک نمی کردی یا که ای کاش از دیگران انتظار لطف و محبت ،نمی داشتی..... ز یاد ها رفته ای زن...دیگر کسی در پی ت نیست،شب های تنهایی آغاز شده دگر وقت سحر نیست...



"سارا زیبایی"


نوشته شده در سه شنبه 89/5/5ساعت 9:6 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

آه دیـــــــــــدم چه خوابــــــی!!

می زدم نـــــــفس نفــــــس

افتــــــــاده بودم در قفـــــــس

بین یک مشـــــــت خار و خـس

پر زنــــــــــاله پر ز تــــــــــرس

آرزویم گریز از این هــــــــــوس

ببارم چو ابری یک نفـــــــــس

عشق من کودکی بی کار و کـــس

حسی شیرین یا که یک حسی ملس

ترک کرده دیگر سینه را در این قفس

خوابم به انتها رسید همین و بس!

"سارا زیبایی"


نوشته شده در یکشنبه 89/5/3ساعت 8:31 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

 

چشمک خداوند:

نمی دانم که بود؟....یا که چه بود؟...نور شهاب بود که در آسمان برای لحظه ای درخشید و رفت...؟یا ستاره ای بود که بی منظور به من چشمکی زد و رفت؟...آن چه بود؟....لحظه ای درخشید و نماند،عقل من را ربود و رفت!دلم از جا کنده شد،گویا اولین بارش بود که چنین تابید و رفت!او که بود،این چنین مرا خنداند و رفت...؟یا که نه....؟او پیش من است...او همین جاست در بالین من است...ذره ذره در خون من است...روح من و عشق من است...او نرفت،لحظه ای تابید اما نرفت،خوش درخشید اما نرفت...او به من خندید اما نرفت...هر شب در آسمان چشمکی زد اما نرفت...در دلم ماند و هیچ جا نرفت....

سارا زیبایی

 


نوشته شده در جمعه 89/5/1ساعت 10:50 صبح توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

احساس غریبگی و بیهودگی می کنی،می دانم!

دلت از بی کسی و دربه دری بیزار است،می دانم!

تو خوشی به یک بوسه پرمهر،به یک عشق لطیف

تو مثل شاپرک،در آسمان امید و خیال ترم بال می زنی،

این را هم می دانم!

بغضی در گلویت خانه کرده،با اشکی روحت را پاک می کنی،می دانم!

لبخندت را به هر کسی ارزانی نمی کنی و زیباییت را دست خوش نگاههای هوس باز نمی گردانی،

مهر و محبتت را گران می فروشی و غرورت را همیشه در صندوقچه دلت قایم می کنی!

به خدا همه را می دانم!

اما تو نمی دانی،افق عشق تنها با هر لبخند زیبای تو روشن می شود!

هر دلی از مهر و محبت توست که در سینه می تپد!

تو نمی دانی دستان قدرتمند و معجزه گر توست که با نوازشهای خود،هر دردی را دوا می کند!

و ای کاش می دانستی که عشق و سخاوت تو،وجود تو،گرما بخش، چو خورشید در آسمان بی انتهاست!

"سارا زیبایی"


نوشته شده در سه شنبه 89/4/1ساعت 12:29 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

وصیت می کنم بعد از مرگم به همه بگویی:

دلش همیشه با خدا بود،برای خدا بود و نوکر خدا بود!البته اگر مثل همیشه پوزخندی تحویلم نمی دهی و مسخره ام نمی کنی!

بگو همیشه ساکت بود،چون سخن گفتن برای کسانی که گوشهایشان بسته است را بیهوده می دانست!البته اگر چون گذشته روی از من برنمی گردانی و دیوانه ام نمی خوانی!

بگو صدایش همیشه لبریز از بغض بود اما هیچ گاه اشکی نفشاند،چرا که اشکهایش همچون خودش جایی در این دنیا نداشتند!البته اگر همچون همیشه از کنارم بی اعتنا نمی گذری و وجودم رو بی ارزش نمی خوانی!

اصلا می دانی چه است؟بگو اگر وجود کسی که دیگر در میانمان نیست و به خاک سپرده شده برایتان قدری ارزش پیدا کرده و اکنون نامی از او را می توانید به یاد آرید و دلتان اندکی برای تنهاییش می سوزد و می توانید لحظه ای فکرتان را از مشغله های روزانه خود  دور کنید و به او که دیگر در میانتان نیست نزدیک کنید،نگاهی هم به دفتر دل او که در تنهایی ورق هایش پوسید بیندازید تا شاید هم قطره اشکی از چشمان شما به پایین بلغزد!.....

"سارا زیبایی"


نوشته شده در جمعه 89/3/28ساعت 7:18 عصر توسط سارا نظر تو چیه؟ ( ) |

<   <<   6   7   8   9      >

Design By : Pichak